من با چشمان خود دیدم
مردی بر باد میرود
رویاهای من در جریان با او
روی باد سوار
رویاهایی که دراز شدن
در گذر زمان نشستن
مردی که بود
و هوای رفتن داشت
برگهای خزان معلق در زمین و زمان
مرد و رویاهای من
میان برگان و باد
چشمان نمناک و زلفان آشفته
رقص کنان در باد
میان رقصان برگ و باد
زمزمههایی که بپا شد
گریههایی که کوفت پای رفتن را
به دقایقی
بهتی که حاکم بود بر دقابق
چنگی بر پارههای احساس میزد
من با چشمان خود دیدم
آرامشی که به هیچ انتظار میرفت
دوشنبه ۹۴/۰۹/۲۳
ساعت ۲۱:۰۰