از دوستان خوبم خواهش کرده بودم مطالبی درباره شب یلدا برای تچن بنویسن که لطف کردن و شب چراغی روشن کردن.
جشن میلاد خورشید مبارک
جادی عزیز:
من هیچ وقت آدم یلدا نبودم. یعنی کلا آدمی نبودم که چیزی که اتوماتیک پیش مییاد یا همیشه همه جا هست رو جشن بگیرم. از بهانههای دور هم جمع شدن و اوقات خوبی رو گذروندن و مهربونی آدمها همیشه استقبال میکنم ولی یلدا به طور خاص برام هیجان کمی داره چون همیشه مترادف میشد با ترافیک و دردسرهای رفت و آمد و استرسهای خرید آجیل کم کیفیت تو شلوغی آجیل فروشیای که اکثر مواقع دیگه میشه راحت توش گشت و خرید کرد.
ولی حالا چند سالی است که یلدا برام معنی دیگهای هم پیدا کرده که دوست داشتنیترش کرده. مثلا اینکه اکثر آدمها با خانوادههاشون هستن و همین گردهماییهای شب یلدا رو آروم و ساده میکنه. یا این واقعیت که از مدتها قبل آجیلش رو میخرم یا گرد هم جمع شدنمون چاشنی هنرهای دستی و شیرینکاریهای شخصیمون رو هم داره. از اونطرف بیدار بودن در طولانیترین شب سال یادآور هر سالهای میشه بر اینکه شبهای طولانی رفتنی هستن و هر ستارهای که به زمین میافته، صبح نزدیکتر میشه.
یلدا این سالها برای من جالبتره و امیدوارم شما هم امسال یلدای خوبی داشته باشین. چه پیش عزیزان، چه به یاد عزیزان.
نسرین عزیز:
دونههای انار داشتن دون میشدن. نه صدایی نه خندهای نه گریهای هیچ صدایی نمییومد . یکی از دونهها برگشت گفت چرا اینقدر ساکته اینجا؟ اون یکی گفت آره خیلی ساکته من مشکوکم. یه دونه دیگه برگشت گفت خب خب فعلن احتیاط کنین و آروم حرف بزنین ممکنه یکی سر زده بیاد تو.
یکی از دونههای انار برگشت گفت من فکر می کردم بیرون خیلی بهتر از داخل باید باشه، کلی هیجان داشتم بیام پس چرا اینجا اینطوریه! جای قبلیمون خیلی بهتر بود اینجا واقعن سرده . یکی دیگه گفت منم تصوراتم اینطوری نبود. نمیدونم بهش چی میگن، زندگی قبلی؟ دژاوو؟ رویا؟ نمیدونم که اسمش هر چیه، قبلا دست یه آدم کوچولو بودم که داشت با تمام زورش انار رو آب لمبو میکرد، ما هم غلغلکمون میومد و هر هر میخندیدیم. :))
اوه نه نه من اصلن دوست ندارم آبلمبو بشم. من باید دون بشم دیده بشم ببینم که همه جمع شدن دور هم دارن با محبت با هم حرف میزنن خاطره خوش میگن، جک تعریف میکنن حتا سری قبلی یادمه شعر حافظ هم میخوندن و من که سرخوش شده بودم حتا منم تو دلم نیت کردم، نمیدونین چه شعر خوبی در اومده بود الان یادم نیست ولی مضمون این بود که همه چی بهتر از این نمیتونه باشه حافظا، لذت بردم. 🙂
اون یکی گفت، یادم میاد سری قبل تو یه جایی بودم پر از آدمهای کوچولو که لباسهای شبیه هم پوشیده بودن. بعضیهاشون گریه میکردن بعضیهاشون بازی میکردن، آهان یادم اومد بیمارستان بودیم. نمیتونستن پیش خونوادههاشون باشن حالشون خوب نبود. یه آدم بزرگی اومد انارمون رو دون کرد. ناراحت شدم نه برای خودم بیشتر برای بچهها که بی قراری میکردن. چرا حالشون خوب نبود؟ حتمن خیلیها پیش خانوادههاشون هستن اینها هم باید میبودن. 🙁اینکه خوبه حداقل خاطرهای از آدم کوچیکهایی داری که تو رو خوردن. یادم میاد یه آدم کوچولو دیدم کنار خیابون نشسته بود، نمیدونم اصلن حواسش به من بود یا چیز دیگه یا کسی دیگه، شایدم فقط نگاهش اونجا بود و خودش جای دیگه، تقلا کردم بیفوتم بغلطم برم سمتش ولی نشد و اون آدم کوچولو همونجوری نشسته بود و داشت نگاه می کرد. تمام سعیمون رو کردیم تا قرمز از آب در نیایم تا خودمونو تسلا بدیم، ولی خب بقیه آدمها چیکار کنن؟ بله بله بقیه آدمها نمیتونن ببینن آدم کوچولوهای دیگه رو؟ اصلا خوب کاری کردیم که سعی کردیم قرمز نشیم. 😐
من که خیلی سرخوش بودم، سری قبل تو یه مهمونی مجلل و اشرافی بودم پر از آدمهای بزرگ وکوچیک کلی میوه و چیز میز دیگه هم بود و جدی جدی شعر میگفتن. 😉
من نمیدونم چرا سری قبل همونجوری موندم سر سفره و کسی بهم دست نزد. حس خونه و آدمهاش غم داشت. یه ذره که گذشت شروع کردن به گریههای ریز و یواشکی، عکس یه آدم دیگه هم قاب شده کنار سفره بود. 🙁
بابا شما ها همتون خوبین یه حسهایی رو تجربه کردین! من چی بگم؟ یارو منو برداشت نشسته و اینا با یه چاقویی که برای موکتی چیزی بود شکممو پاره کرد و همونجوری گرفت به دندون . خلاصه یکی از بچه ها یه چیزی گفت همهمون ترکیدیم از خنده :))) یعنی اون خنده هم از سر اجبار بود باید یه حسی رو تجربه میکردیم خو.
من اصلا یادم نمیمونه شایدم نمیخوام یادم بمونه. که چی مثلن که چی بشه؟ هی میایم و هی میریم. کجای دنیاییم؟ قراره خورده بشیم یا تو سرما خشک میشیم خلاصه از بین میریم دیگه. حالا نشستین دارین خاطره میگین که چی نمیدونم.
نخیرم برای من مهمه، همیشه سعی میکنم شیرین و آب دار باشم هر چند خوب دوست دارم ترش و آب دار هم باشم چون ذائقهها فرق میکنه. من تجربههای گرم و صمیمی داشتم و همیشه خوشحال بودم که سعی کردم دونهای خیره کنندهای باشم. تو یه خونه گرم با آدمهای گرم و صمیمی وااای چه لذتی داره آخ جون.
خونه، خونواده! هوم سری قبل تو زندان بودم. خیلی زود فهمیدیم تو زندان هستیم آدمهایی که تو بند بودن دور هم نشسته بودن بعضیهاشون هم رو تختهاشون نشسته بودن. یکی شروع کرد با صدای گرمی شعر خوندن. اون یکی آدمها هم اومدن پیش ما بعد خاطره گفتن ها شروع شد و خندیدنهای باحال، از خونوادهها و خاطرههای قدیمیشون میگفتن . نمیدونم چی شد یهو تو اوج خندهها صدای گریه کردن اومد و کم کم بقیه آروم آروم شروع کردن به گریه کردن، من جدی خیلی جلوی خودمو گرفتم تا اشکم در نیاد. شروع کردن به پاک کردن اشکاشون یکیشون حرفهای خوب میگفت و بقیه آمین میگفتن. گفتش ایشالله شبهای دیگه پیش خونوادههامون باشیم. آمین
منم که انگار تو خیراتی چیزی رسیدم دست یه آدم خیلی بزرگ، سن بالا میگن فکر کنم؟ منو نگر داشت جلوی چشماش، چشماش، چشماش اصلن نمیتونم حس نگاه و چشماش رو بگم انگار باهاش همون لحظه یه عمری زندگی کردم. گویا خانه سالمندان بود چون یکیشون گفت این سال اولی هست که تو سالمندانه. چرا نباید تو خونه و با خانوادههاشون باشن؟ نفهمیدم چرا ولی فهمیدم که دلشون خیلی سن بالاتر از خودشونه دلشون خیلیییییی بزرگه.
من بازم میگم من مشکوکم.
به چی؟
آره به چی؟
تو هم که همش مشکوکی! اه نمیذاره یه ذره خاطره بگیم.خب مشکوکم دیگه فکر میکنین کی داره ما رو دون میکنه؟
قدر خونه و خونوادههامون رو بدونیم. عزیزایی که پیشمون هستن رو قدر بدونیم همو داشته باشیم. روح عزیزایی که پیشمون نیستن تو شادی باشه. همه مریضها سلامتیشون رو بدست بیارن. همه بزرگا و سرور هامون جاشون رو چشای ماست. همه کوچولوها رو کوچولوهای خودمون بدونیم و فراموش نکنیم همه از یک تنیم.
نسرین
پیام عزیز:
میگفتی یه روز میاد که روزهای کوتاه رو جمع میکنه با یه شب بلند، میگفتی اون شب تو خیابونا یه عالمه شب چراغ میبینی که در راه آمد و شد هستن.
یه شبی که بزم نقل خونی و حافظ خونی بپاست، شبی که با کرسی و هندونه و دونه های انار تزئین میشه.
گفتی اون شب اون قدر بلنده که فرداش میتونی با دستات خورشید رو بگیری.
دستی به حافظ بردی و تفالی به نامم زدی :بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کردآن شب اونقدر بلند بود که من در بلندای آن تو رو گم کردم.
همیشه شاد و سلامت باشی :*