با دستان خود طلایی هایمان را خاک میکنیم
سنگان مرمر روی آنها میگذاریم
زینت زمین میکنیم آنها را
حسرت میخوریم از شجاعتهایی که فرو خوردیم
دنیا نامردِ نامرد است
سریع میبلعد آن لحظه ها را
من هنوز در حسرت آغوش آخر ماندهام
در حسرت هق هقهایم بر بالینت
در حسرت گفتن دوستت دارم
باز روزها میگذرانیم بی عزیزان
در کنار نا اهلان و خفت باران اهل دنیا
باز دستان کوچکم دستان سرد و لطیفت را میخواهد
باز قدمهای کودکانهام در حسرت همراهی گامهای مردانهات است
چهره خندانت در نظرم مجسم است
آری ژوکر دنیای من،تو بودی
یک شنبه ۹۴/۰۶/۰۸
ساعت: ۲۲:۰۰