بادبادکهای رنگی در آسمان آبی
زیر تلالو نور خورشید
گویی تمام آسمان را رنگ کردهاند آن بادبادکها
ولی در درونم سیاهی اوج گرفته
در پی یک ستایش
مهر نگون بختی زدم به یک کوچه
کوچه ای که ماند و ماند در ذهن، سالیان سالیان
من چشم به آن کوچه، رذالتم را نوشتم
با لکههای سیاه روی برف
نه دیگر قصههای شبانه آن کوچه را پاک میکند
نه دیگر آن درخت انار قبرستان
بعد سالیان
آن کوچه
آن لکهها
آن برفها
باید تمام میشد
باید یکجا تمام میشد
لیک تو نیستی، لیک آن کوچه نیست
ولی من در پی یادگاری تو
در پی تمام کردن یک خط
راهی شدهام
راهی دراز است
معکوس و وارونه
دستانم را خراش میدهم
بادبادک باز میشوم بعد از آن کوچه
در پی یک لبخند محو از یادگاریت
لیک این بار این منم که میگوید: تو جون بخواه
برگرفته از کتاب بادبادک باز – خالد حسینی
جمعه ۹۵/۰۶/۰۵
ساعت ۲۲:۰۰
خیلی عااالی نوشتی مژگان عزیزم 🙂
لذت بردیم.
بادبادک باز هیچ وقت از خاطرم پاک نمیشه. و این شعرت محشره