من غرق شادی
از پس یک دیده تر
دو به یک کردم پله ها را
سما … سما چه کار میکنی؟
رخت تا میکردی از بند رخت
سما بچه کوچک داری؟
گفتی نه یک خاطره دور است.
به شیطنت طناب رختت را برداشتم
میخواهم برای پسرم تاب درست کنم
گفتی دست بردار
گفتم نه این یک آرزوی دور است.
من شادی را در یک شب زندگی کردم
تاب می بستم
او صدایم کرد به وسعت تمام سالهای دور
غرق در بوسه و گریه
آرام شد در کنارم
از رویاهایش گفت
…
عزیزم گفته بودم دوستت دارم؟
سما دلم تنگ است
سما نمیخواهم رهایش کنم
گفتی محال است رهایش کنی
سما گفته بودم بوی چادرت من رو آروم میکنه؟
سه شنبه ۹۵/۰۱/۲۴
ساعت ۹:۲۳