روزی من بزرگِ پرندگان بودم
زمین زیر پایم بود
قشنگترین گل دنیا را دیدم
به زانو افتادم در خاک
خود را فریفتم که پایم در گِلی فرو رفت
گل گفت: عشق توهمی بیش نیست
عشق فرو ریزنده است
با عشق فقط میشود افسانه آفرینی کرد.
بدو گفتم: مرا تحقیر مکن!
سرانجام عشق را باور خواهی کرد
ولی بعد از آن با خجلت خود چه خواهی کرد؟
با این همه انکار چه خواهی کرد؟.