من یک برگ بودم روی بلندترین شاخه یک درخت، اما افتادن را انتخاب کردم می دانی چرا؟ میدانی چرا از اوج به فرود آمدم؟ میدانی تجربه لحظات جدید چه حسی دارد؟
میدانی در آغوش زمین رفتن چه حسی دارد؟ میدانی بین آسمان و زمین میان باد و هوا رقص کردن یعنی چه؟ میدانی وقتی باد تو را بلند میکند و جای دیگر فرود میآورد یعنی چه؟
میدانی بودن کنار برگهای دیگر روی زمین چه حسی دارد؟ میدانی وقتی دخترکی پا روی تن پاییزیام میگذارد و من هزاران تکه میشوم و صدای خش خشم را مینوازم چه حسی دارم؟ میدانی لمس خاک خیس خورده چه حسی دارد؟
من تمام این لحظات و حسها را خواستم تا افتادن را انتخاب کردم. رفتن به درون لحظات و تجربههای نو و بدیع برایم اوج معنا است. من ادامه معنای زندگیم را در این لحظات میبینم و جستجو میکنم.
من جوانه ای بودم سبز روشن و ظریف، کم کم سبز پر رنگ بعد زرد و سرخ شدن را حس کردم بعد در آغوش زمین خفتن را انتخاب کردم. من خودِ زندگی را دیدم…
آبان ماه ۹۴
عالیییییییی
عالی بود
بدک نیست
بدک نیست
لذت بردم چقدر!)
خوشحالم عزیزم