شاید هنوز هم پرش به دنیای وارونه را باور ندارم
عمق لطافت و احساس آن پیر مرد
سنگهای سفید که یادبود آن طلاییها شد
زینت کوه با قبرستانی از مرمرهای سفید
اشکهایی که سرازیر شدند
رنج از نداشتن فکر،
حس مبهم گریز
او را تا ساحل خیال برد
دنیایی که در حال بلعیده شدن بود
شجاعت فرو خورده را به کام مرگ کشاند
تو جنگیدی و ماندی
شاید سرنوشتت را باور نکردی
حقیقت هایی که از تو سرازیر شد
پیش گویی هایی که به سرانجام رسید
زنگوله ها راز تو را فاش میکنند
در میان دستانی سرد و لطیف بسان شبنم گلها
در حال گریزی
شاید ماندن برایت معنا ندارد
شاید در رفتن به معنا میرسی
شاید …
یک شنبه ۹۴/۰۶/۰۸
ساعت ۲۲:۰۰