گاهی باید نه گفت، وقتی به چشمانم خیره شده بودی و میخواستی کاری که تو میخواستی را انجام بدم و نیرنگ زدی، آن موقع باید نه میگفتم، نه میگفتم به آن وحشی گری و بی رحمی، افسوس.
من، نه نگفتم با اینکه میدانستم داری نیرنگ میکنی ولی گویی میخواستم خودم را اثبات کنم.
آن صحنه، جنایت آشکاری بود بر پرده سپید هستی.
تلاطو آفتاب آن را نمیشوید نه، بلکه آن را شفاف تر میکند، تا دنیا بی رحمیهایم را ببیند، ببیند که بر سر آن سپید کوچک که دایم سرش را تکان میداد تا پیش قراول خوبی باشد چه آمد.
من با تن سوراخ شده تو که باران خون بر سر خاک میریخت، چه کنم؟
من با چشمان بازت که هنوز سپیده روز را ندید، چه کنم؟
به منتظرانت چه بگویم؟ بگویم من، من شکارچی پیش قراولتان بودم. آیا این افتخاریست؟؟
من چرا نه نگفتم !!!!!!!!!!!!!!!
پی نوشت: این عکس رو خودم طراحی و با کورل پیادهاش کردم.