به گمونم عقربههای ساعت به عقب راه افتادهاند
اشک از چشمانِ ترِ عروسکی سیه مو میبارید
پنجره ها باز بود
دیوارهایی فرو ریخت
دفتر مشقی باز ماند با نقاشی پدر، مادر، کودک
خانه، درخت
چمدانی آتش گرفت
رویای پروازی خفت
کوچههایی که متروک شد
با چشمان خود دیدم اشکی از چشمانِ ترِ عروسکی فرو ریخت
عقربهها به عقب میروند
جمعه ۹۴/۱۱/۰۹
ساعت ۲۰:۳۰